این داستان
این داستان

این داستان کنی یا نه کل کل نیست و من چیزی گیرم نمیاد باور کنینزمانی که

با سلام این اولین داستانی که می خوام تعریف کنم و اولش می خوام بگم که فرقی نمیکنه‌ برام که باور کنی یا نه کل کل نیست و من.

چیزی گیرم نمیاد باور کنینزمانی که این داستان اتفاق افتاد من ۱۹ سال داشتم یه دختری بگیم به اسم نگار کنار ما زندگی میکردند که ما.

باهاشون رفت و امد خانوادگی داشتیم و من از دبیرستان میشناختمشون خودشو و مادرشو خواهرش و پدرش که ادمه گوهی بود.

سوتی زیاد دادم ولی به طور عجیبی دوتا خواهر از من خوششون اومده بود البته خواهر کوچیکه سنش واقعا کم بود و نمیتونستم.

جدیش بگیرم توی این چند سال با نگار شوخی زیاد می کردم و بدش نمی اومد حتی پا هم میداد اما من احمق جلو نمیرفتم به همون.

مالوندن خودم راضی بودم البته علاقه ی زیاد داشت به جیغ کشیدن تا

من یه کار جدی می کردم به شوخی ولی خوب جیغ بلندی .

میکشید و یه جوی هم داشتن که انگار می خواستن منو تور کنن منم یکم می ترسیدم مامانش با شوخی‌ های ما اوکی بود حتی سعی .

می کرد رابطه ی مارو قوی کنه روزا از مدرسه که می اومد با همین لباس مدرسه یه راست می اومد تو اتاق من و پیشم میشست.

شروع میکرد بحثای سکسی کردن با من که دوستام با خودکار خود ارضایی میکنن تو دسشویی مدرسه بعضی وقتا خونهی هم که.

میرن برای هم می خورن با سینه های هم ورمیرن گنده بشنون منم فیلم میزاشتم می اومد توی بغلم میمالوندمش .

مخصوصا اون.

ساق پاهای خوش تراشو سفیدشو اونم خودشو میسپرد دست من البته این اتفاق توی مدت های نادری که خواهرش نبود .

می افتاد یه بار جلوی تلویزیون که بودیم شهوت جفتمون زده بود بالا با اینکه خواهرش رو صندلی جلوی ما نشسته بود .

شروع کردم به مالوندنش دستم گذاشتم وسط پاهاش هم رونش میمالوندم هم کسشو نمی دونم خواهر فهمید یا نه اما خیلی .

حال داد خیلی پر استرس بودو حال داد این جور کارهی پر ادرنالین

بیشتر حال میده رفت تو اشپزخونه که مثلن به چیزی ور داره.

منم پشت سرش رفتمو داشتم سینه هاشو میمالوندم که خانواده ی گرامی‌سر رسیدن گذشت تا اینکه یه چند سالی خبری ازش.

نبود و فهمیدم دوست پسر پولدار پیدا کرده و دیگه منو تحویل نمی گیره تا یه شب خودشو مامانش اومدن شروع کردیم به مشروب.

خوردن من یه ذره گرم شدم نمی دونم بحث چی شد نگار به من گفت تو هیچی نداری اونجا گفتم بریم بهت نشون بدم گفت بریم.

بردمش تو اتاقم مامانش با مادرم توی اشپزخونه گرم گرفته بودن نگار بنده خدا نمی دونست من چقدر داغم اومد مثل همیشه .

توی اتقاقم که حرف بزنیم مثل قدیم من کیرمو در اوردم گفتم بیا اینو می گفتی ندارم بنده خدا اب شد. رفت تو دیوار انتظار.

نداشت من واقعا در بیارم نشونش بدم همین طوری که رو به دیوار بود و دستش رو چشش من شروع کردم به تاب دادن کیرم .

که بیا به این گندیگی‌بیا تو می گفتی ندارم خوب ببینش که یهو برگشت سمت درو یه حالت خاصی داشت چشاش که برم بگم.

من سریع کیرمو کردم تو شلوارم استرس وحشتناک دستشو‌گرفتم برش گردوندم تو اتقاقم نشوندمش رو تختم شروع کردم باهاش.

حرف زدن که ببخشید من یه ذره زیاد خوردم حالم خوب نیست گفت من از اون دختراش نیستم یه ذره با هم حرف زدیم تا اروم‌.

شدمن یه مشروب قوی داشتم تو اتاقم براش ریختم گرم شد گفت

تا حالا دختریو بوسیدی تو اصلا؟ نشستم بغلش بوسیدمش.

و خوابوندمش رو تختم شروع کردم گردنشو خوردن اومدم پایین تا رسیدم به سینه هاش از رو لباس اونارم خوردم حس خوبی.

داشت صدای مامانشو میشنیدم چون بین اتاق من و اشپز خونه یه تراس بود که صدا میپیچید که یهو دیدم خواهرش که .

در میزنه نگار خوبی نگار خیلی عادی جواب داد اره اگه می خوای بیا تو من یه ذره فاصله گرفتمو پاشدم که اگه اومد شک‌نکنه.

اما خواهره نیومد تو رفت دوباره رفتیم تو هم شروع کردم به مالوندش من حس خاصی نداشتم شوخی میکردم که بعضی پسر .

پای دخترا براشون جذابه اینا گفت وا یعنی چیو پاهشو نگاه کردم گفتم نه ولی رونو‌ساق پاهات خیلی برام جذابه شلوارتو در.

میاری بخورمشون گفت من سینه ندارم ولی رونو ساق پاهام خیلی خوبن شروه کردم به خوردنو گاز گرفتن که رسیدم به .

کسش گفت من پریودم سریع بدم اومد و فاصله گرفتم اون خیلی عاشقانش کرد یهو من سرشو گذاشته بودم روی پا و منو ن.

گاه میکرد و بوس میخواست یهو بوسیدنش دیگه حال ندادو پاشدم یه سیگار روشن کردم یه زره خورد تو پرش یه سیگار که.

کشیدیم گفت کیرت گنده نبودا گفتم سیخ نبود سیخشو باید ببینی گفت چرت نگو گنده نیست گفتم میرم خط کش میارم گندش.

کن اندازه میگیرم رفتم‌خط کش اوردم توی این بین مامانش اومد در زد خوبی نگار گفت اره اگه می خوای بیا تو ببین نمی .

دونم حرمت اتاق منو نگه میداشتن یا میدونستت خبریه که نمی اومدن

تو کیرمو در اوردم گفتم بیا شروع کرد برام جق زدن با .

اینکه حس خوبی بود گفتم نه باید بخوریش اینطوری سیخ نمیشه یه چپ

چپی نگاه کرد اومد بگه نه کلشو گرفتم کیرمو کردم.

تو دهنش زیاد نکردم تو که یه وقت بالا نیاره حالش بد بود یکم مقاومت کرد ولی بعدش شروع کرد به هم کاری حسابی خورد.

با اینکه ارتودنسی داشت نترسیدم خیلی خوب خورد انگار سال ها اینکارس

ابمو ریختم تو دهنش و دماغشو گرفتم که قورتش .

بده یه کثافته بهم گفت شروع کرد تو سطل اشغالم عق زدن حس خیلی خوبی داشت اونطوری دامنیتی کرده بودمش .

ادرنالین اینکه مادرشم اتاق بغلی بود بهش اضافه شده بودو لذتی وصف نشدنی داشت گفته بود پریودم که فردا شبش .

فهمیدم دروغ میگه خواهرش اومد در اتاق رو زد که مادر میگه بریم درو باز کردم گفتم الان این یه سیگار بکشه خوب شه .

یه ذره حالش بده اومدم براش اب ابلیمو درست کردمو‌ بردم مامانش فهمید

شروع کرددادو بیداد کردن که زیاد خوردی نگار .

یه نگاه کرد بهم گفتم الان همه چیو میگه ولی نگفت خدارو

شکر اومدم بیارمش پایین شروع کرد به اون جیغای معروفشو .

زدن و به صورت عجیبی من ناجیش شناخته شدم که دارم حالشو بهتر میکنم مامانش به زور بردش خونش کلی معذرت .

خواهی کرد فردا شبش بردمش پشت بوم خونهشروع کرده بودم به خوردن گردنش که مامانش زنگ زد گفت من با دوست .

پسرت حرف زدم برگردین پیش هم فهمیده بود من پیششم دیگه با من خوب نشد اون شب تا‌صبح شق درد داشتم نوشته M.d

الان که این متن را مینویسم در یک اتوبوس شبانه در مسیر اصفهان به شیراز نشسته

ام. دقیقا مثل داستانهای بیشماری که .

در این گروه دیده بودم، من هم مهمان نوازی و مهربانی بی حد مردم ایران را تجربه کردم و چنین چیزی را تا بحال در هیچ کجای.

دنیا و بعد از سفر به ۳۲ کشور مختلف ندیده بودم. اسمم کیت است.
اما میخواهم .

با شما راجع به تجربهء شخصی متفاوتی در ایران هم

صحبت کنم که شاید برای مسافران خانمی که مثل من تنها سفر میکنند کمک کننده باشد.

من دختری بیست و چند ساله هستم که امروز روز هشتم سفرم در ایران است.

سفری که قرار است چند روز دیگر هم ادامه داشته باشد.

من سفرم را از تهران و بعد به کاشان و اصفهان شروع کردم و اکنون در مسیر شیراز هستم. متاسفانه در این یک هفته چندین بار

تجربه های وحشتناکی داشتم که در تمام آنها مردانی مرا بصورت آشکار یا ناآشکار آزار دادند که بطور خلاصه میگویم:

تهرا شب اول با یک توریست مرد سوئیسی در محل اقامتم آشنا شدم. وقتی

که با هم وارد مترو شدیم، حس کردم کسی انگشتش

را به پشت من میزند. مترو چندان شلوغ نبود و من سعی کردم فاصله بگیرم. البته هنوز مطمئن نیستم که از عمد بود یا تصادفی

چون سرعت قطار مدام کم و زیاد میشد

اتفاق بعدی عصر روز بعد بود که تنها به دربند رفته بودم. موقع برگشت دنبال

تاکسی میگشتم به سمت تجریش. متاسفانه تاکسی

ای که شماره تلفنش را داشتم نمیتوانست انگلیسی صحبت کند. مردی را در خیابان دیدم و از او خواستم پشت تلفن به راننده بگوید

من کجا هستم. او چیزی به فارسی گفت و تلفن را قطع کرد و دوستانه

به من گفت که من را پیش راننده میبرد. و من هم بشکل

احمقانه ای حرفش را باور و به او اعتماد کردم و بر صندلی جلوی ماشین نشستم.
بعد از مدت

کوتاهی شروع کرد به من عزیزم گفتن و قصد داشت دستش رو روی پای من

بگذارد که من با اصرار گفتم نه و سرش داد زدم.

ماشین در حرکت بود و او نمیگذاشت پیاده شوم. وقتی در ترافیک متوقف شد

در را باز کردم که پیاده شوم، اما عصبانی شد و

بزور دست من را گرفت و میخواست بین دوپایش بگذارد. سپس یکی از ترسناک

ترین لبخندها را به من زد. هرجور بود از ماشین پیاده

شدم و البته هنوز جای کبودی ها رو بازوی چپم وجود دارد.
اتفاق سوم در

متروی تهران بود که من دنبال مسیر قطارها میگشتم که مردی بسرعت به

سمت من آمد و باسنم را در دست گرفت و سریعا

در بین جمعین ناپدید شداتفاق چهارم وقتی میخواستم از میدان آزادی به برج میلاد تاکسی بگیرم بود. وقتی که با راننده راجع

به قیمت چانه میزدم، راننده ای دیگر آمد و ساک من را برداشت و گفت من

را به مقصد می برد. من هم دنبال ساکم راه افتادم.

مرد اول خیلی عصبانی شد و به سمت مرد اول آمد و با هم

شروع کردند به داد و بیداد و دعوا کردن.من ساکم را برداشتم و از ماشین پیاده شدم و از هر دوی آنها فاصله گرفتم. رهگذری

دیگر به من گفت که باید تاکسی از آژانس یا تاکسیرانی رسمی بگیرم که خیلی هم از آنجا دور نیست و من را به سمت آژانس میبرد.

من خیلی از لطفش خوشحال و ممنون بودم تا اینکه دیدم او هم با من سوار

تاکسی شد و کنار من نشست! من هرچه گفتم نه

کسی گوشش بدهکار نبود!آن مرد عکسهایی که روی مبایلش از ساحل و دریا

و بطریهای ویسکی و وودکا داشت به من نشان میداد

و به من و خودش اشاره میکرد. من سرم را [به علامت نه] تکان دادم بعد از

مدتی او روی گوشی اش نوشت سکس و به من نشان داد.

من گفتم نه و بعد از تمام آن اتفاقات سه روز گذشته حس میکردم این دیگر آخر دنیاست.

مرد کلمهء سکس را پاک کرد و نوشت عشق. من چیزی نگفتم وسرم را به سمت

دیگر برگرداندم. بعد از آن او عکس آلت مردانه اش

را از مبایلش نشانم داد و باز هم یکی دیگر از آن لبخندهای کریه را دیدم. سرش

داد زدم نه و او از تاکسی پیاده شد و آرام دور شد

انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده بوداصفهان: بعدازظهر روز ششم پشت قصر چهل ستون قدم میزدم. یک مرد از پشت سر به سمت من

آمد و بسرعت و با خشونت راه من را سد کرد. سپس دست انداخت و باسنم رو گرفت. من با تمام توان جیغ کشیدم. مرد به خیابان

فرار کرد و به سمت ماشینش رفت. دنبالش دویدم و از شمارهء

پلاکش عکس گرفتم.به داخل چهل ستون برگشتم و درحالیکه بشدت ترسیده

بودم و حالت تهوع داشتم کمی نشتسم.

از شدت گریه و اشک می لرزیدم تا اینکه بالاخره خودم را جمع کردم و بعد از پرسیدن از مردم به ایستگاه پلیس در میدان امام رفتم

و ماجرا را برایشان تعریف کردم. عکس پلاک را همنشان دادم.

ابتدا گفتند که چون جمعه است نمیتوانم پرونده ای باز کنم و اگر حتی میتوانستم

هم باید به ایستگاه پلیس دیگری که در حوزهء کاری

مربوطه است بروم. گفتم فردا صبح زود از اصفهان میروم و برایشان اتفاقات دیگری

که این چند روز پیش آمده بود تعریف کردم.

هردو مامور پلیس بخوبی انگلیسی صحبت میکردند و به نظر آدمهای فهمیده ای آمدند.

جزییات ماجرا را کامل گوش کردند

و قول دادند که برای من پرونده ای باز خواهند کرد و پیگیر کار خواهند بود. البته من هنوز شک دارم که واقعا [در غیاب من] کاری

انجام بدهند ولی به هر حال من آنچه در توانم بود انجام دادم.روز هفتم سفر در ورزنه بودم. همه چیز خوب بود. واقعا همه چیز شگفت انگیز بود.

سکس زوری
فیلم سوپر ایرانی

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here